خیام طرب انگیز و عطار فرح بخش
پیمان .. | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۵ ب.ظ |
رانندهی آژانس پیرمردی بیذوق بود. از همان صندوق عقب ماشینش معلوم بود که بیذوق است. زاپاس ماشین را توی جازاپاسی نخوابانده بود. همان جور یلخی انداخته بود توی صندوق و جایی برای کولههای ما نداشت. شانسمان باربند داشت. کولهها را سوار سقف ماشینش کردیم. برای گشت و گذار کوله به دوشی سختمان بود. کولهها را بردیم خانهی سجاد گذاشتیم و به سوی آرامگاه خیام روانه شدیم. تا رسیدیم به مزار خیام رانندهی تاکسی گفت: خیام هیچی نداره. برای چی اومدید اینجا؟ هیچی نداره. برای ما که هیچی نداره.و ما چه قدر به بیذوقیاش خندیدیم. شاید راست میگفت. اگر معماری بنای روی مزار خیام نبود شاید راست میگفت. معماری چیز دیگری است. معنابخش است. خیام خفن بوده. خیلی هم خفن بوده. از تقویم جلالی بگیر تا قضیهی خیام-پاسکال و رباعیاتش و دستگاه فکریاش در مورد زندگی. ولی مرگ و سنگ مزار چیزی است که آدمها را مثل هم میکند. شکوه و جلالشان را زیر سوال میبرد. و قشنگی کار انجمن آثار ملی ایران ساخت بنای یادبود بر سر مزار خیام بوده. هوشنگ سیحون سازندهی بنای یادبود خیام بر سر مزارش است. طراح مسیر درختزار بین آرامگاه خیام و عطار بوده. و کارش به حق شایستهی تقدیر است. بنایی که تو را وامیدارد تا حتما عکسی به یادگار بگیری. تو را وامیدارد که حتما رفتن به سر مزار خیام را یک اتفاق بشماری. تو را وامیدارد که با دقت و احترام به سر مزار خیام بروی. تو را وامیدارد که سنگ مزار را با دقت بخوانی. شکلهای هندسی بنا یادت میآورد که خیام ریاضیدان بوده. حفرههای منظمی که بالای بنا آسمان را تکه تکه کردهاند تو را به یاد ستارهشناس بودن این مرد میاندازد و شعرهایی که با کاشیها روی بنا ثبت شدهاند...عصر جمعه بود و فضای اطراف آرامگاه خیام بویی از غم نداشت. صدای شاملو که مشغول خواندن رباعیات خیام بود در سراسر باغ طنینانداز بود. دانشجوهای عکاسی آمده بودند به باغ و گله به گله مشغول عکس انداختن بودند. دخترهایشان خوشگل و پسرهایشان ژیگول بودند. در فیگور گرفتن استاد بودند. دخترها برای این که از حفرههای بالای بنای یادبود عکس بگیرند روی سنگ قبر خیام دراز میکشیدند و لنگ و پاچهها را آفتاب میدادند تا عکس هنری بگیرند. درکشان نمیکردیم. میخواستیم بهشان بگوییم اصل کار خیام است. خوشتان میآید شما هم مردید یک نفر بیاید روی سنگقبرتان دراز بکشد و از یک ساختمان عکس بگیرد؟ بعد یادمان آمد که خیام اهل دل بوده. گفتیم دارد آن زیر حالش را میبرد. او راضی، دانشجو هم راضی، کون لق ناراضی... فقط برایمان سوال شد که این دانشجوهای خوشتیپ از بیمبالاتیهای سر خاک خیام هم عکس میگیرند یا نه؟ مثلا کاشیهایی که تکه تکه کنده و تخریب شدهاند. انگار کسی به قصد مرض داشته و افتاده به جان بعضی از کاشیها. یا نمای بیرونی بنای یادبود. خزههایی که روی کاشیها بسته شده. این خزهها کار باد است. تخم خزهها را باد است که با وزیدنش این سو و آن سو میپراکند و کاشیهای بنای یادبود محملی فوقالعاده برای رشد این خزهها شده بودند. خزههایی که ویرانگرند. کاشیها را نابود میکنند و ما در عجب مانده بودیم که چرا کسی عین خیالش نیست که این خزهها را از بین ببرد. آن طرف آبنماهای اطراف مزار سنگ یادبود طرح ساخت آرامگاه حکیم عمر خیام و احیای آرامگاه عطار و احداث خیابان مشجر بین این دو آرامگاه نصب بود. ولی نیمی از نامها را با تیشه پاک کرده بودند. مشهورترین نام محمدرضای پهلوی بود و چه کار زشتی...سید محمد از حفظ چند تا از رباعیات خیام را برایمان خواند. من هم قبلا رباعیات را خوانده بودم و برای خودم خیام به روایت پیمانی هم ساخته بودم: @@@در باغ گشتی زدیم. بعد پیاده راه افتادیم به سوی بقعهی عطار. قبرستان شهر نیشابور هم سر راهمان بود. از درختهای بلندبالا و سایههای گستردهشان لذت بردیم و خدابیامرز گفتیم به هوشنگ سیحون و انجمن آثار ملی ایران که دیگر وجود خارجی ندارد.و بقعهی عارف بزرگ عطار به گونهای دیگر بود. آن هم باغ بود. ولی گنبد داشت و بوی امامزادگی میداد. قبل از عطار به سراغ کمالالملک رفتیم و باز هم بنای یادبود سر مزار کمالالملک بود که ما را به خودش کشید. بنایی که هندسهای فوقالعاده زیبا داشت. آبی فیروزهای کاشیها تو را به خودش فرا میخواند. ولی این بنا هم اسیر بیمبالاتی بوده. تکههایی از کاشیها کنده شده بودند. حتی اثر یادگارنویسی هم باقی بود و چهقدر ناراحتکننده.و بعد رفتیم به سراغ عطار. سید محمد گفت که گنبد آرامگاه دو پوش است. 8 ضلعی بنای آرامگاه را با فرشی 8ضلعی پوشانده بودند. چرا گنبدها را دو پوش میساختند؟ یک دلیل اصلی به خاطر فضای درونی بوده. اصل تناسب باید رعایت میشده. هم اصل تناسب و هم اصل انرژی. نباید یک بنا ارتفاع بیتناسبی میداشت. هم سرمایش گرمایشش دچار مشکل میشد و هم بیقوار میشد. به خاطر همین گنبد درونی بنا را با ارتفاعی پایینتر و متناسب میساختند. اما گنبد باید از بیرون نشانگر شکوه و جلال میبود. برای اینکه این شکوه و جلال را برساند گنبد بیرونی را بلندتر میساختند. عطار از قدیمالایام مورد احترام بود. عارفی به نام بود و از همان زمان زندگانیاش به نامش قسم میخوردند. مغولها او را کشته بودند و این داستان را تراژیک میکرد. از همان سالهای پس از مرگش گنبد و بارو داشت تا به الان.از زیارت بقعهی عطار که بیرون آمدیم رفتیم به سراغ درختزار پشت بقعه. عصر جمعه بود. خورشید در کار فرود آمدن بود. و نسیم میوزید. نسیمی بهاری و زندگیبخش. فرحناک. نسیم میوزید و توتها را از بالای درخت توتها میتکاند پایین. بچهها مغشول توت تازه خوردن شدند. اما خنکای بادی که از میان درختان میوزید خلسهآور بود. آدم را وامیداشت که روی نیمکتی بنشیند. خودش را رها کند در بادی که صورت را نوازش میداد. آن قدر نور خورشید و بادی که در پشت بقعهی عطار میوزید خواستنی و خلسهآور بود که نمیشد جز نشستن و زل زدن کاری کرد. حتم عرفان از همینجاها سر بر آورد. حتم عطار در این گونه نسیمهای بهاری مینشست و از غور و تفحص در درون به انتهای لذت میرسید... کسی نبود. خلوت بود. خودمان بودیم. و جالبیاش این بود که همه با هم دلمان میخواست در میان درختها بنشینیم و خودمان را به باد بسپریم. 15دقیقه-20 دقیقه همین بود کارمان... و فرحانگیزی بقعهی عطار را با تمام وجود تجربه کردیم...