جا پای ناصرخسرو (منجیل - طارم - زنجان -1)
پیمان .. | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ق.ظ |
بعضی شهرها هستند که باید تو گوششان داد زد: تو بیش از اینی. انگار مردمانشان بلد نیستند تو گوش شهر خودشان داد بزنند که تو بیش از اینی. به نظرم منجیل ازین شهرهاست. شهری که شاید برای مسافران اتوبان قزوین رشت در روزهای تعطیل یک معنا بیشتر ندارد: یک ترافیک طولانی احمقانه! آیا منجیلیها ازین ترافیک طولانی احمقانه استفاده میکنند؟ سوپرمارکتهای کنار خیابان و 2-3تا رستوران کنار خیابان و آن دکههای قبل از تونل شاید نهایت بهرهای باشد که منجیلیها میبرند.منجیل شهر جالبی است. یک شهر نیروگاهی ایران است. آن هم نه از نوع نیروگاههای دودزای هوا کثیف کن. بلکه یک شهر نیروگاهی پاک. منجیل شهر توربینهای بادی است. فرفرههای غولپیکری که با بادهای تندرآسای این شهر میچرخند. و شهر سد سفیدرود است. سد سفیدرودی که توربینهای آبی پای سد با حرکت جریان آب میچرخند و برق تولید میکنند. شهر سرو هزارساله است. سرو هرزویل. و شهری ست که یک جادهی کم رفت و آمد دارد که من دوست دارم آن را جادهی صلح بنامم. جادهای که اگر مردمانش بخاهند راحت میتوانند آن را به اندازهی جاده چالوس، آباد و مشهور و پولدرآور کنند... راستش اگر سیاستمدار و کارهی این مملکت بودم محض نماد و پیغام برای تمام دنیا هم که شده، سفرای کشورهای مختلف را سوار ماشینشان میکردم و میبردم به جادهی منجیل زنجان. آنها را وامیداشتم تا آن همه درخت زیتون با برگهای نقرهای (نماد صلح و دوستی) را نگاه کنند و توی سربالاییهای طارم آرام آرام برانند و به آن همه منظره چشم بدوزند و از سکون و آرامش جاده لذت ببرند و خیلی چیزها را بفهمند ...@@@میگویند برای اینکه یک کتاب جدید بنویسی باید یک کتاب قدیمی بخانی. ما 8نفر بودیم. 8نفر بودیم که پا به همان مسیری گذاشتیم که ناصر خسروی قبادیانی 1000سال پیش به آن راه رفته بود:"دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستای قزوین است. و از آن جا به دیهی که خرزویل خوانند. من و برادرم و غلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه در رفت تا چیزی از بقال بخرد. یکی گفت که چه میخواهی که بقال منم، گفتم هر چه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر. گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی گفتمی بقال خرزویل است. چون از آن جا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالخیر میگفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیشتر خودروی بود. و از آن جا برفتم رودی آب بود که آن را شاهرود میگفتند. بر کنار دیهی بود که خندان میگفتند و باج میستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر بپیوندد که آن را سپیدرود گویند و چون هر دو رود به هم پیوندند به درهای فرو رود که سوی مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان میگذرد و به دریای آبسکون میریزد و گویند که 1400رودخانه در دریای آبسکون میریزد و گفتند 1200فرسنگ دور است و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حمایت از مردم بسیار شنیدم. اکنون با سر حکایت و کار خود شوم:از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصبهی ولایت طارم است و به کنار شهر قلعهای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آن جا آب برآورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعههای بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی ستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفشها راب بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس کفش آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبانالدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است.در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفلسوف. مردی اهل بود و با ما کرامتها کرد و کرمها نمود و با هم بحثها کردیم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری. گفتم سفر قبله را نیت کردهام. گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز بینم...."سفرنامهی ناصرخسرو/به تصحیح محمود غنیزاده/ به اهتمام محسن خادم/ نشر ققنوس/ ص124 و 125