تب بس - 7 (کال جنی)
پیمان .. | پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۴۷ ق.ظ |
کیلومتر 23 جادهی طبس به بشرویه. دقیقا روبهروی کشتارگاه طبس، کنار ردیف قناتها، یک جاده خاکی بینام و نشان است که به نظر ره به بیراهه و ناکجا میبرد. ولی نه... این جادهی خاکی راه رسیدن به کال جنی است. 3کیلومتر در جادهی خاکی راندیم و انتهای جاده بساط کردیم و چای جوش آوردیم و تخممرغها را آبپز کردیم و زیر آفتاب خنک بهاری صبحانه زدیم.کلهی صبح بود و هیچ کس دیگری به غیر از ما نبود. پوتینهایمان را پوشیدیم و راه افتادیم به سمت کالهای انتهای جاده. نمیدانستیم که کدام یک از کالهای انتهای جاده ره به کال جنی میبرند. حتا نمیدانستیم که کال با دره فرق میکند. این را بعد از چند ساعت فهمیدیم.
کال اولی، مسلما کال جنی نبود. کمعمق و بچه بود. جای رد تایر ماشین هم داشت. آن را رد کردیم و یکهو جلویمان کال عمیقی را دیدیم. کالی با دیوارههای عمودی. حتم کال جنی در امتداد همین کال باید باشد. باید یک جوری به پایین میرسیدیم. 3کیلومتر آن طرفتر، از کنار جادهی اصلی، اصلا به تصور نمیآمد که چند دقیقه آن طرفتر زمین این طور عمیق شکاف خورده باشد... گشتیم. باید راه ورودی آدمیزادی به کال پیدا میکردیم.
در امتداد کال تا اولین کوه رفتیم. آنجا مسیل آبی بود. از آن پایین رفتیم. ولی در انتها باید از یک ارتفاع 4متری میپریدیم. خطر نکردیم. دوباره برگشتیم. نزدیک همان جایی که ماشین را پارک کرده بودیم، با یک زاویهی 45 درجه نسبت به انتهای جادهی خاکی، یک مسیل عبور آب بود. پر از سنگریزه و قلوه سنگ بود. از آن پایین رفتیم و با شیب نسبتا خوبی وارد کال شدیم. آن پایین یک درخت نخل بزرگ و سبز بود که آب چشمهمانندی از زیرش میغلتید و میرفت. آن درخت نخل نشانهی خوبی برای ورود به کال جنی است.1ساعتمان کارمان فقط پیدا کردن راه ورود به کال بود. گفتیم برگشتنی با اسپری بنویسیم که راه ورود به کال این جا است. ولی بعد گفتیم، نه،هرگز. تمام مزهاش به همین سعی و تلاش است. حتا اگر روبهروی آن کشتارگاه تابلو بزنند کال جنی، خبط بزرگی است. آدمها باید کشف کنند. لذت کشف چیز دیگری است.و همین لذت کشف بود که باعث شد به جای کال به سوی دره برویم.
کال وسیع و عریض و عمیق بود. دیوارههای عمودی 2 طرفمان را پوشانده بودند. ما به سمت چپ حرکت کردیم. به سمت کوههایی که آب سیلابی جاری از آنها طی سالها چنین شکافهای عمیقی در سطح زمین ایجاد کرده است. دره،فرو رفتگی بین 2 کوه است و کال شکاف عمیقی که در سطح زمین ایجاد میشود. ما به سمت درههای بالای کال جنی حرکت کردیم. کم کم دیوارههای دو طرف به هم نزدیک شدند. جایی بود که فقط به اندازهی عبور 2نفر عرض داشت. دو طرف دیوارهها پر بود از غارهای کوچک. پر بود از درختهای انجیر وحشی. پر بود از شکلهای مواجی که آب طی سالها ساخته بود. سفرههای آب زیرزمینی جابهجا از دل دیوارهها بیرون زده بودند و آب از آنها جاری بود. نیزارها و علفزارها به وجود آمده بودند. فقط ما 4نفر بودیم و سکوت عمیقی که در دره حکمفرما بود و هو هوی باد که گاه به گاه از میان سنگها عبور میکرد و یادمان میآورد که اینجا خانهی جنیان است.
به سمت درهها پیش میرفتیم. کم کم دیوارههای دو طرف از حالت مخلوط گل و سنگ خشکشده به صورت سنگها رسوبی درآمد. کف دره پر شد از سنگهای آهکی. سنگهای آهکی پله پله با شکلهای غریبشان ما را به بالا رفتن تشویق میکردند. به یک جایی رسیدیم که سنگ های آهکی به شکل یک آمفیتئاتر درآمده بودند. پله پله بالا رفته بودند و پاییندست یک محوطهی دایرهای شکل را به وجود آورده بودند.
کم کم شیب زیادتر شد. سنگهای آهکی آبگیرهایی را به وجود آورده بودند که پر از آب بودند. بعضی ازین آبگیرها عمیق بودند. باید خیلی محتاط و آهسته از لبهی بالایی سنگها رد میشدیم. یک جایی ترسیدم که توی آب بیفتم و افتادم. سنگهای تیز دستم را خراشیدند و خون از ساعد دستم جاری شد. یک جایی هم رفتم بالای صخره. ولی عینکم سر خورد روی دماغم. موقعیت نافرمی شد. نمیتوانستم دستم را از صخره جدا کنم و عینکم را بدهم بالاتر. از آن طرف هم نمیتوانستم حرکتی کنم. پایم را هم اشتباه گذاشته بودم. گیر کرده بودم. آن بالا در ارتفاع 2متری از زمینی که کفش پر بود از سنگهای تیز و دندانه دندانهی آهکی گیر کرده بودم. میثم و احسان به کمکم رسیدند. احسان نگهم داشت تا بتوانم برگردم. بعد پایم را درست گذاشتم. ولی ترس رفته بود توی تنم و نمیتوانستم از صخره عبور کنم. میثم پایم را گرفت و گذاشت روی لبهای که باید میرفت. او پایم را حرکت داد و بعد جستم و توانستم از صخره پایین بیایم. صخرهنوردی سنگینی شده بود.
از چندین حوضچهی کمعمق و پرعمق رد شدیم. کار باران دیروز بود. اگر پریروز میآمدیم که باران نیامده بود این جا خشک بود و میتوانستیم بیخطر عبور کنیم. هر چهقدر رفتیم دره ادامه داشت. تحقیقات میگفت که باید به یک سری خانهگبر برسیم. خانه گبرهایی در ارتفاع 20-30متری. ولی ما داشتیم به قلهی کوهها نزدیک میشدیم. برگشتیم. صخرهنوردی کردیم و به خاطر خطر سر خوردن روی سنگهای آهکی و خیس مو به تنمان خیس شد تا توانستیم برگردیم به سر جای اولمان.
مسیر را ادامه دادیم. به سوی کال جنی رفتیم این بار. 3:30 ساعت بود که داشتیم صخرهنوردی و درهنوردی میکردیم و خسته شده بودیم. پایینتر از درخت نخل نشانه، یکهو کال پر از آب شد. آب چشمه و آبی که از کالی دیگر به سمت پایین جاری بود زنده و پرسر و صدا پیش میرفت. دیوارههای کال پر از سوراخ و شکلهای غریب و عجیب بودند. شصتمان خبردار شد که کال جنی معروف، همان کال مخوف و وهمانگیز همینجاست...
همینجا که حالا پر از آب است. پر از نیزار است. دیوارههای کال به هم نزدیک شدند و ما به آب زدیم. خسته بودیم، ولی به آب زدیم. انعکاس نور بر آب و دیوارههای مواج کال خیالانگیز بود. توی آب پر از ماهیهای ریز بود. تا زانو و بالاتر در آب فرو رفتیم. ماهیهای کوچولوی سیاه و خاکستری دور پاهایمان وول میخوردند. خاک کف کال نرم بود. پایمان بر کف کال فرو میرفت. کمی جلوتر یک ماهی بزرگ، خیلی بزرگ به چشممان خورد. از پایین دست کال داشت به سمتمان میآمد. قشنگ به اندازهی هیکل یک بچهی 7ساله بود. سیاه با شکم سفید. به جایی از کال رسیده بودیم که آب داشت عمیقتر میشد. ماهی بزرگ مارپیچ حرکت میکرد. در نزدیکی سطح سبز رنگ آب هم حرکت میکرد. به نزدیکی ما که رسید، یکهو متوجه حضور ما شد انگار. رفت زیر آب. از سطح آب رفت زیر آب. آب سبزرنگ آن قدر شفاف بود که بتوانیم ببینیم که آن زیر سنگر گرفته است. قدم برداشتیم. ولی کف خاکی و گلی کال کارمان را ساخت. با هر قدم برداشتنمان آب گلآلود و گلآلودتر شد. هیچ وسیلهای برای صید کردنش نداشتیم. اصلا نمیدانستیم که آن ماهی چی هست. شکم سفید و پوست سیاهش را دیده بودیم. تیز و کشیده بود. کوسه نبود؟! ولی چرا اینقدر بزرگ بود؟ همچه ماهی بزرگی توی همچه کالی؟ جن نبود؟ خود جن بود! خسته بودیم. کمی هم نگران آن ماهی بزرگ بودیم. با هر قدمی که برمیداشتیم آب عمیقتر میشد و گام برداشتن سختتر. 4ساعت بود که داشتیم پرسه میزدیم و از طبیعت گرندکانیونی لذت برده بودیم... به خانهگبرها نرسیده بودیم فقط. به خیالها و وهمهای کال جنی اما رسیده بودیم... برگشتیم. از راهی که به سمت بالا میرفت، بالا رفتیم و کنار دیوارهی کال پشتی نشستیم. زیر آفتاب، لبهی دیوارهی عمودی کال نشستیم و نفس تازه کردیم.
زل زدیم به دیوارهی روبهرو که پر از شکاف بود. پیامبر خدا شدیم و دستور دادیم که ای کوه شکافته شو. در شکاف کال تصویرهای چند روز گذشته را یکی یکی دیدیم. از شکافهای کال شترهای باغ گلشن یکی یکی بیرون آمدند، در شکافهای کوه روبهرو صحن امامزاده حسین پیدا شد، با همهی درختان بهارنارنج و نخلش، از زیر شکاف کوه آب داغ و یخ چشمهی مرتضی علی جاری شد و سبزی شالیزارهای پای نخلهای ازمیغان را دیدیم. کوه روبهرو به دستور ما شکافته شد و خانههای پلکانی نایبند و خشتهای سد 700سالهی کریت خودشان را نشان دادند....
سر ظهر بود و خسته و گرسنه بودیم. سریع برگشتیم به طبس. توی شهر ناهار خوردیم. روی سکوهای کنار بلوار پر از درختهای نخل واعظ طبسی استراحت کوتاهی کردیم. بعد راه افتادیم به سمت انارک. جادهی خلوت کویری را با سرعت 120 تا راندم. خلوت خلوت بود. پلیسی در آن میانه کمین کرده بود و مچم را گرفت که سرعت غیرمجاز میرفتی. با زبان بیزبانی تقاضای رشوه کرد. سر صحبت را باز کرد که رشوه بگیرد. ولی من برایش از چند روزی که در طبس گذراندیم تعریف کردم. بیخیال شد! گفت پسر خوبی هستی. جریمهی سرعت غیرمجاز برایم ننوشت. جریمهی نبستن کمربند عقب را برایم نوشت. 2 ساعت هم در شب راندم. توقفهای کوتاه مدت برای خوردن چای و نگاه کردن به آسمان شفاف و پرستارهی کویر... آهنگ شب، سکوت و کویر شجریان... شب را در انارک اتراق کردیم و سپیدهی سحر نزده راه افتادیم به سمت تهران.
@@@
خلاصهی سفر به طبس و حوالی:
روز اول: حرکت از تهران. عبور از قم, کاشان, اردستان, نایین, انارک, خور و بیابانک و رسیدن به طبس. (12:30 ساعت طول کشید). باغ گلشن طبس و امامزاده حسین، برادر تنی امام رضا.
روز دوم: چشمهی آبگرم مرتضا علی در روستای خرو و روستای ازمیغان.
روز سوم: روستای نایبند. چشمهی آبگرم دیگ رستم. سد تاریخی کریت. روستای اصفهک.
روز چهارم: باران در طبس. رفتن به سوی عشقآباد و گشت و گذار در روستای آبخورگ.
روز پنجم: کالجنی. برگشت به سوی تهران. اتراق شبانه در انارک.
روز ششم: ساعت 1ظهر تهران بودیم.
همرهان: اسماعیل زکیپور, احسان عاشوری, میثم پیروزی.
مَرکَب: سفیدبرفی (پراید صندوقدار مدل 88)
اقامت: 3 شب در چادر مسافرتی، 1 شب در خانهی اقوام میثم در طبس، 1 شب در خانهی کاهگلی روستای آبخورگ
هزینهها: 170هزار تومان بنزین و 380 هزار تومان سایر مخارج برای 4نفر.