پرسه‌زن

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازمیغان» ثبت شده است

تب بس - 3 (ازمیغان)

از جاده‌ی روستای خرو به طبس برگشتیم. رفتیم سمت میدان زغال‌سنگ و وارد جاده‌ی بشرویه شدیم. 25 کیلومتر بعد, جاده‌ی روستای ازمیغان در سمت راست پیدا شد. جاده‌ای که مستقیم به دل کوه‌پایه می‌زد تا ما را به روستای ییلاقی برساند. ازمیغان همه‌جوره ناهمگون بود. روستا از دور با درخت‌های نخلش پیدا می‌شد. ولی وقتی به نخل‌ها می‌رسیدی زیر نخل‌ها شالیزار و یونجه‌زار می‌دیدی. مزرعه‌هایی با ساقه‌های سبز و در حال رشد شالی. آب چشمه‌های بالادست و قرار گرفتن در پای کوه و ارتفاعی بالاتر از کویر آن‌را خنک و مطبوع کرده بود. ولی خشکی کویر را هم داشت. وارد روستا که می‌شدی گنبدها و دیوارهای کاه‌گلی می‌گرفتت. ولی سنگ‌فرش توی کوچه‌ها و خیابان‌ها توی ذوق می‌زد. آخر روستای سنتی و کاهگلی با سنگ‌فرش اروپایی جور است؟ سمت راستت خانه‌ی کاهگلی با گنبد و بادگیر کوچک می‌دیدی. سمت چپت یکهو خانه‌ی آجری با سقف ویلایی قرمز می‌دیدی. جاده‌ی روستا تازه‌آسفالت شده بود و اولش هم 3هزار تومان عوارض پسماند ازمان گرفتند. 2راهی بود. راه سمت چپ می‌رسید به امامزاده و راه سمت راست بعد از چند پیچ و خم و عبور از رودخانه‌ی کنار روستا می‌رسید به خود روستا. وارد روستا شدیم. ولی نمی‌دانستیم تا به کجا باید برویم. یک نیسان آبی وحشی هم توی کوچه‌های روستا با سرعت می‌راند و نزدیک بود بزند سفیدبرفی ما را آش و لاش کند. بی‌خیال خود روستا شدیم و پناه بردیم به رود کنار روستا. زیر سایه‌ی نخلی بساط کردیم و ناهار خوردیم. بعد از ناهار هم توی کتری گل‌منگلی‌ام آب جوش آوردیم و چای زدیم. قدر در اطراف رودخانه و میان مزرعه‌های زیر نخل‌ها که تویش انواع سبزی و کاهو و چغندر و... کاشته بودند قدم زدیم. چرتی زدیم. گفتند برای آب‌تنی می‌توانید بروید تخت عروس که بالاتر از روستا است. چشمه‌ی پرآبی است با تخته‌سنگ‌های فراوان و محل مناسبی برای آب‌تنی. کمی خسته بودیم و حال آب‌تنی نداشتیم. بی‌خیالش شدیم.سر غروب بود که برگشتیم به طبس. شب قبل را شرمنده‌ی دخترخاله‌ی میثم شده بودیم. من و احسان خجالتی بودیم و گفتیم که امشب را کنار امامزاده می‌مانیم. هوا خوب است و چادر می‌زنیم. میثم گفت که شب کویر یخ‌بندان است و خیلی سرد می‌شودها. گفتیم لباس گرم می‌پوشیم. آمدیم کنار امامزاده و بساط چادر را برپا کردیم. می‌خواستم روغن ماشین را عوض کنم. همان دور امامزاده مغازه‌ی تعویض روغنی بود. رفتیم روی چال. آقای اگزوزساز مغازه‌ی همسایه هم آمد و سر صحبت را باز کرد. پرسید ایران-99 برای کجاست؟ گفتیم تهران. گفت که چند سالی تهران کار می‌کرده. آدرس هم داده که توی سمنگان اگزوزسازی کار می‌کرده. پرسیدیم چه شد که ساکن طبس شدی؟ گفت زنم. قانع شدیم و گفتیم کار خوبی کرده. از پراید صحبت کرد و این که سال 87 یکی مثل سفیدبرفی را صفر کیلومتر خریده بود به قیمت 5میلیون و 600. باهاش کلی جا رفت و 1سال بعدش آن را فروخت. به همان قیمتی که خریده بود. پولش را برداشت سال 89 یک تکه زمین توی شهر طبس خرید. بعد با تبختر گفت حالا همان زمینی که 4سال پیش خریدم 5میلیون تومان, شده 100میلیون تومان. بهش باریکلا گفتیم. طبس تا 2سال پیش هم گاز شهری نداشت و لوله‌کشی گاز به این شهر قیمت ملک و املاک را با جهشی خیلی شدیدتر از دیگر جاهای ایران بالا برده بود.شام را اسماعیل درست کرد. سیب‌زمینی‌ها را قطعه قطعه و سرخ کرد و تخم‌مرغ را هم مخلوط کرد و با نان و آب‌انگور گازدار زدیم توی رگ. خسته بودیم. چپیدیم توی چادر و زیر پتو‌های‌مان و دِ بخواب!